علل سقوط برمكيان از ديدگاه مورخان

نويسنده:انور خالندي




چكيده

برمكيان يكي از خاندان هاي با نفوذ ايراني بودند كه توانستند به دستگاه خلافت عباسي راه يابند و شكوه و جلال خاصي به اين خلافت ببخشند. يحيي برمكي و فرزندانش فضل و جعفر، از معروف ترين افراد اين خاندان بودند كه در دوره ي هارون الرشيد قدرت زيادي كسب كردند. دوران با عظمت هارون تا حدود زيادي مرهون تلاش هاي اين خاندان مشهور است. اما پس از چندي، دوره ي نكبت و سقوط آنها فرا رسيد و عوامل گوناگوني زمينه سقوط اين خاندان را فراهم كرد. در اين مقاله سعي مي شود علل سقوط برمكيان با توجه به ديدگاه هاي متفاوت مورخان بررسي شود.
كليد واژه ها: ايرانيان، برمكيان، سقوط، يحيي برمكي، مورخان.

مقدمه

عرب هاي مسلمان، پس از فتح ايران، براي اداره ي اين سرزمين وسيع به كمك خود ايرانيان نياز پيدا كردند. هرچند حكومت عرب گراي اموي در اداره ي امور خود از ايرانيان بهره نجست و ورود آنها را به دستگاه خود ممنوع كرد، ايرانيان همواره براي نفوذ در دستگاه خلافت كوشيدند و توانستند در حكومت بعدي، يعني عباسيان، به اين مهم دست يابند. حكومت عباسي توانست با حمايت كامل ايرانيان ـ به ويژه ابومسلم خراساني ـ به قدرت برسد و حدود 5 قرن بر جهان اسلام رياست كند.
با استقرار دولت عباسي، ايرانيان چنان در اركان آن جاي گرفتند كه مورخان و نويسندگان، آن را دولتي ايراني خواندند. نه تنها سازمان دولت و مهم ترين نهادهاي دولتي در اوايل عصر عباسي از سازمان هاي ايراني اقتباس شد و مشهورترين ديوان سالاران در دستگاه خلافت و بيشتر وزيرانشان ايراني بودند. بلكه حيات فرهنگي- اجتماعي بيشتر قلمرو خلافت از سنتهاي مادي و معنوي ايراني متاثر بود. پايمردي افرادي مانند: ابوسلمه خلال، خالدبن برمكي، ابوايوب مورياني، يحيي برمكي و فرزندانشان فضل و جعفر و سپس فضل بن ربيع و فضل و حسن بن سهل در توسعه قدرت دولت عباسي را نمي توان انكار كرد. (1)
در ميان اين وزيران نامدار، برمكيان از معروفترين وزيران و ديوان سالاران عصر عباسي بودند كه توانستند شكوه جلال خاصي به اين خلافت ببخشند و بالاترين مقام را در دستگاه خلافت عباسي به دست آورند. آنها توانستند با كسب قدرت فراوان، از فرهنگ و سنن ايراني- اسلامي دفاع كنند. اما با همه ي اين قدرت و نفوذ، مورد غضب هارون و دستگاه خلافت عباسي قرار گرفتند و در اوج اقتدار، سقوط كردند و به سرنوشت ديگر ايراني مشهور، ابومسلم خراساني، دچار شدند. نگارنده در اين پژوهش با استفاده از روش تاريخي توصيفي- تحليلي در پي پاسخ به اين پرسش است كه زمينه ها و عواملي كه سبب گرديد خاندان برمكيان در اوج قدرت خود سقوط كنند، چه بوده است؟

برمكيان قبل از سقوط

در مورد اصل و منشا برمكيان، اطلاعات دقيق و كاملي در دست نيست و گزارش هاي ضد و نقيض و افسانه واري به دست ما رسيده است. اما بنابر قديمي ترين روايات عربي، برمكيان ايراني بوده اند و كهانت و سدانت «نوبهار» را كه سالياني دراز قبل از اسلام بت خانه ي معروفي دژ بلخ بوده است، برعهده داشتند. (2) مولف ناشناس كتاب اخبار برامكه درباره ي «نوبهار» مي نويسد:
نوبهار در شهر بلخ و متعلق به برمكيان بود. برامكه قبل از ملوك طوائف، از بزرگان و اشراف جهان بودند و نسب به سلاطين ايراني مي رسانيدند و آيين و كيش ايشان پرستش اصنام بود. (3).
ايرانيان نوبهار را تكريم مي كردند و زائران زيادي كه بيشتر از نواحي دوردست به ديدن نوبهار مي آمدند، ديوارهاي معبد را از منسوجات گران بها مي پوشاندند و درفش هايي بر فراز گنبد آن مي افراشتند. (4) به نظر مي رسد برمك، لقبي بود كه به خادم معبد نوبهار در بلخ اطلاق مي شد و رياست آن معبد از برمكي به برمك ديگر به ارث مي رسيد. (5)
بر خلاف نظر برخي مورخان مانند مسعودي و بلاذري كه معبد نوبهار را آتشكده دانسته اند،(6) اين معبد در زمان ساسانيان بت خانه بوده است (7) و چنان كه از نام سانسكريت آن nova vihara (دير نو) بر مي آيد، اين معبد ديري بودايي بوده است. حتي برخي جغرافي نويسان مسلمان مانند ابن فقيه معتقد بودند نوبهار مكاني براي بت پرستي بوده است. (8) همچنين بنابر روايات «هيون شانگ» و «اي تسنيك» كه در قرن هفتم ميلادي در بلخ به قصد سياحت اقامت داشته اند، نوبهار محلي براي انجام تشريفات و مراسم مذهبي بودايي بوده است. (9)
جد برمكيان كه برمك خوانده مي شد، در زمان خليفه سوم،عثمان (24-35 ق) و به قولي در روزگار عبدالملك اموي (65-86 ق) اسلام آورد؛ پيش از گرويدن به اسلام، متولي نوبهار بود و اسلام آوردن وي تا حدودي سبب انتشار آيين مسلماني در بلخ و نواحي اطراف آن گشت. شايد به همين دليل و نيز به سبب ثروت و معروفيت و وقوف برمك بر طب و دارو بود كه فرزندان وي خيلي زود نزد خلفا راه يافته، صاحب نفوذ و مقام شدند. (10)
خواندمير، برمك را اولين فرد از برمكيان مي دانست كه بر مسند وزارت نشست، (11) ولي خالدبن برمك اولين فرد از خاندان برمكيان بود كه بر مسند وزارت نشست. (12) وي در نزد خلفاي اموي به ويژه مروان، داراي قدر و منزلتي عظيم بود. اما با شروع قيام عباسي، خالد به ابومسلم خراساني پيوست و پس از آن، مورد توجه سفاح، اولين خليفه ي عباسي گشت.
جهشياري درباره‌ي ورود خالد برمكي به دستگاه خلافت عباسي مي نويسد:
ابوالعباس از او خوشش آمد و او را به كار خودش كه اداره‌ي امور غنايم بود گماشت. سپس كارهاي ديوان خراج و ديوان جند (سپاه) را به او واگذار كرد. خالد در زمان انجام دادن وظيفه ي خود،دوستداران زيادي پيدا كرد و اثر نيكويي از خود برجاي گذاشت. در ديوان ها معمول بود كه كارها را در اوراق ثبت مي كردند؛ خالد نخستين كسي بود كه ثبت در دفاتر را معمول كرد و از خاصان ابوالعباس شد و مقام وزارت را به دست آورد. (13)
خالد در زمان منصور (136-158 ق)، خليفه عباسي،نيز مدتي عهده دار وزارت بود و لياقت و كارداني خود را با كارهاي مفيدش نشان داد و در نزد منصور تقرب بيشتري يافت. همچنين مدتي به حكومت طبرستان و موصل دست يافت و در همين ماموريت ها بود كه ثروت فراواني به دست آورد. خالد به سبب توانمندي اداري، مالي و مهتري عقلي و بلند نظر بودنش، توانست به دستگاه عباسي راه يابد و راه را براي نفوذ خاندانش هموار كند. از اين زمان است كه آفتاب اقبال اين خاندان پيوسته رو به ترقي و كمال مي رود تا زمان هارون (170-193 ق) كه به منتها درجه ي بلندي و اعتبار مي رسد.
يحيي برمكي، از معروف ترين افراد اين خاندان و از قدرت مندترين وزيران ايراني خلافت عباسي بود. وي كه در ابتدا مربي و معلم هارون بود، در برابر فشارهاي بسياري كه هادي، خليفه عباسي، براي دور كردن هارون از ولايتعهدي و جايگزيني پسرش، جعفر، انجام داد، نقش بسزايي در تامين ولايتعهدي هارون ايفا كرد و سهم زيادي در به خلافت رساندن هارون داشت. هارون نيز به پاس خدمات وي، اعتبار يحيي را براي وي حفظ كرد و او را به وزارت گماشت و از وي خاست كه از مردم بيعت بگيرد. طبري در اين باره مي نويسد:
در اين سال (170ق) يحيي بن خالد را وزارت داد و بدو گفت:‌كار رعيت را به تو واگذاشتم و آن را از گردن خويش برعهده تو نهادم. درباره آن به ترتيبي كه صواب مي بيني حكم كن، هر كه را مي خواهي به كار گمار و هركه را مي خواهي معزول كن و كارها را مطابق راي خويش روان كن، و انگشتر خويش را بدو داد.(14)
بدين ترتيب، يحيي با رسيدن به وزارت، قدرت و اهميت فوق العاده اي كسب كرد و اقدامات مفيد و ارزنده اي را انجام داد، به گونه اي كه در نتيجه ي لياقت او و فرزندانش هيچ امپراتوري عرب به ثروت و نعمت دوران خلافت هارون نرسيد و هيچ وقت مانند دوران هارون و برمكيان ماليات به اين راحتي و نظم و ترتيب وصول نمي شد. (15)
مولف ناشناس تاريخ برامكه درباره يحيي مي نويسد:
با كمال جد و سعي به كارهاي مملكت پرداخت و از تحمل هيچ گونه رنج و مشقتي خودداري ننمود. در اصلاح خرابي ها و تدارك خلل ها و محافظت ثغور و جمع اموال و آبادي بلاد و عمارت اطراف جهدي بليغ مبذول داشت و خلافت را رونق و طراوتي به سزا و جمالي به كمال داد و براي صائب و تدبير ثاقب به انجام معضلات و كفايت مهمات موفق و كامياب گرديد. (16)
گذشته از يحيي، فرزندان و وابستگان وي نيز مهمترين مراكز قدرت در دستگاه خلافت را در دست داشتند. از ميان آنان، فضل و جعفر، از نزديكان خاص هارون به شمار مي رفتند. هارون فرمانروايي قسمت غربي شهر انبار تا شمال افريقا را به جعفر و فرمانروايي قسمت شرقي از شيروان تا تركستان رابه فضل داد. فضل و جعفر از چنان سيطره و نفوذي برخوردار بودند كه هيچ كس درسراسر خلافت، چنين قدرتي به دست نياورده بود. (17)

سقوط برمكيان

سقوط برمكيان، يكي از حوادث شگفت انگيز و قابل توجه تاريخ اسلام مي باشد كه توجه بسياري از مورخان و نويسندگان را به خود جلب كرده است؛ زيرا برمكيان در اوج اقتدار، شهرت و محبوبيت بودند كه هارون، خليفه ي عباسي ، بر آنها خشم گرفت و يكباره راه اضمحلال و سقوط را طي كردند. مورخان درباره ي علل خشم گرفتن هارون بر برمكيان وسقوط آنها اختلاف نظر دارند؛ برخي از اين آرا مشترك و برخي ديگر متفاوت اند. بي شك، اگر يك علت خاص را عامل سقوط برمكيان بدانيم، به خطا رفته ايم؛ زيرا هيچ رويداد تاريخي تك علتي نيست و سقوط برمكيان نيز از اين نوع است. پس نمي توان يك علت خاص را در مورد سقوط برمكيان پذيرفت، بلكه زمينه ها و عوامل مختلفي زمينه ي سقوط برمكيان را فراهم ساختند.
گروهي از مورخان موضوع مربوط به ازدواج جعفر و عباسه (خواهر هارون) را علت سقوط برمكيان دانسته اند. قضيه از اين قرار بود كه:رشيد، تحمل دوري خواهرش عباسه و همچنين جعفر بن يحيي را نداشت. از اين روي، به جعفر گفت: من عباسه را به ازدواج تو در مي آورم تا نگاه كردن به او برايت حلال باشد ولي نبايد بدو نزديك شوي. عباس و جعفر كه هر دو جوان بودند، پيوسته نزد هارون الرشيد گرد هم مي آمدند و گاه رشيد از نزد ايشان برمي خاست و آن دو مدت ها با يكديگر خلوت مي كردند. پس جعفر با وي نزديكي كرد و عباسه از او آبستن شد و دو فرزند زاييد و ... تا آن كه رفته رفته رشيد بدان پي برد. (18)
يحيي و ديگر فرزندانش از اين وصلت هراسناك شدند و آن را پايان زندگاني خويش مي دانستند. ضياء برني مي گويد:
... تعزيت روزگار خود بداشتند و در مصيبت بنشستند و با يكديگر گفتند كه چون نام نيك و آوازه ي وجود ما عالم را بگرفت و جهانيان به ذكر ما رطب اللسان گشتند، امير المومنين را غيرت آمده و بر ما حسد كرده و راه بر انداختن خزائن عباسه را بر جعفر دهد و او را متهم كند و بعد از آن در خون و مال ما نشيند. رفتم و گذاشتم و بعد از آن، ما را طريقه ي رفتگان زندگاني بايد كرد و زمان منتظر نكال و بال و هلاك بايد بود كه را با اين روزگار آراسته، فلك نتوانست ديد و روزگار بدين طريق چشم زخمي رسانيد (19)
اگر اين روايت برني را صحيح بدانيم، مي توان به اين نكته پي برد كه اين عمل هارون عمدي،و در انديشه ي پيدا كردن بهانه اي براي برانداختن برمكيان بوده است؛ زيرا هارون مي دانست كه جعفر به قولي كه داده است نمي تواند عمل كند. به گفته ي برني «معلوم دانايان عالم است كه پنبه را با آتش در يك حقه داشتن از محالات است». (20) خليفه وقتي كه از ماجرا اطلاع يافت- گويا همسرش، زبيده، ماجرا را به اطلاع او رسانده بود- خشمگين شد و اين عمل جعفر را اهانتي در حق خويش و شايد هم خطري براي ولايت و حكومت شمرد. او از اين بيمناك بود كه فرزند زاده شده از آن دو، بعدها به خلافت برسد و خلافت از دست آنها بيرون رود و به ايراني ها برسد. به همين دليل در سال 187 ق پس از بازگشت از سفر حج، جعفر را به تيغ جلاد سپرد. البته تا حدودي بايد در ظاهر قضيه شك كرد و مورخاني مانند يعقوبي و ابوالفرج اصفهاني نيز در آثار خود از اين ماجرا ياد نكرده اند. اما با توجه به اينكه هارون از برمكيان، فقط جعفر را به قتل رساند، به نظر مي رسد كه اين موضوع درست بوده است.
از دلايل ديگري كه مورخان درباره سقوط برامكه آورده اند سعايت دشمنان برمكيان از آنها پيش هارون بود. طبري از قول ثمامه بن اشرس مي نويسد:
نخستين ناخوشايندي اي كه در كار يحيي بن خالد پديد آمد، آن بود كه محمد بن ليث نامه اي به نزد رشيد فرستاد و در آن وي را اندرز مي گفت كه يحيي بن خالد به نزد خدا كاري براي تو نخواهد ساخت كه وي را ميان خويشتن و خدا نهاده اي و ...(21)
پس از اين سعايت بود كه رشيد به همه دستور داد كه با ورود يحيي كسي براي وي برنخيزد؛ در صورتي كه پيش از اين با ورود يحيي همگي به نشانه احترام از جاي بر مي خواستند.
عده اي از مقربان و خاصان مقام خلافت كه بر علو مقام و مراتب كمال و كفايت برمكيان حسد مي بردند هميشه در پي فرصتي بودند تا يحيي و فرزندانش را نزد هارون خوار جلوه دهند. اينان كار را به جايي رساندند كه آنها را به زنديقي و الحاد متهم كردند. از جمله اين افراد فضل بن ربيع، علي بن عيسي بن ماهان، زبيده، امراي عرب مانند آل مزيد شيباني و... بودند.
فضل بن ربيع هميشه نسبت به برمكيان بدخواهي مي كرد. به نظر مي رسد وي در پيشگاه خليفه از جعفر ديده بود.(22) به همين دليل بيش از همه سعايت مي كرد. علي بن عيسي بن ماهان كه يحيي با حكومت او در خراسان مخالف بود از ديگر مخالفان سرسخت برمكيان بود.
موسي بن يحيي بن خالد سخن چيد و در انجام كارهاي خراسان نام او بد كرد و رشيد را آگاهانيد كه او با خراسانيان نامه نگاري مي كند تا به سوي او سپاه آرايند و آنها را از فرمان او برون مي برد و...(23)
زبيده همسر هارون و مادر امين از ديگر مخالفان يحيي و برمكيان بود زبيده هميشه از يحيي پيش هارون شكايت مي كرد كه «وي در كار حرم مداخله مي كند و او (يحيي) خادمان و خواجه سرايان گماشته از آمد و شد در حرم منع مي كند...»(24) وي بيش از همه كارشكني مي كرد زيرا يحيي و جعفر، مأمون پسر هووي زبيده را برتر از امين مي دانستند. ساير امراي عرب مانند آل ربيع و آل مزيد شيباني نيز كه به واسطه نفوذ برمكيان ضعيف شده بودند با زبيده همدست گشتند اين دشمنان از چندين راه نزد هارون از برامكه بد مي گفتند؛ از يك طرف درباره تشيع آنان و از طرف ديگر در مورد استبداد برمكيان و پول اندختن آنان.
هارون هرگاه محبت هاي يحيي را در نظر مي آورد از اين سخنان مي رنجيد اما به تدريج اين بدگويي ها اثر بخشيد و در برانداختن برمكيان به او كمك كرد.
به نظر برخي مورخان طرفداري برمكيان از علويان از ديگر علل سقوط برمكيان است ابن طقطقي صاحب تاريخ فخري در اين باره مي نويسد:
رشيد جعفر بن يحيي را به كشتن مردي از آل ابوطالب وادار كرد ولي جعقر از آن كار سر باز زد و طالبي را رها كرد. رشيد از جعفر پرسيد: با مرد طالبي چه كردي؟ جعفر گفت: وي در زندان است رشيد گفت: به جان من سوگند ياد كن. جعفر آگاه شد كه رشيد به موضوع پي برده است. از اين روي در پاسخ گفت: نه، به جان تو او را رها كردم؛ زيرا فهميدم آن مرد زياني براي تو نخواهد داشت. رشيد گفت: خوب كاري كردي. چون جعفر از نزد وي برخاست، رشيد گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم و از آن پس به آزار برمكيان پرداخت... (25)
جرجي زيدان نيز معتقد به هواخواهي برمكيان از علويان است:
برمكيان شيعي بودند و جد‌آنها خالد، پيش از آنكه با عباسيان بيعت كند با علويان بيعت كرده بود. يحيي و فرزندانش نيز در پنهان دل به مهر علي داشتند و به علويان كمكهاي مالي مي كردند اما اين كار را پنهاني انجام مي دادند. زيرا هارون نسبت به شيعيان علي كينه سختي داشت. برمكيان دشمني هارون درباره علويان را نمي پسنديدند و آن را نامشروع مي دانستند اما با تمام اين احتياط كاري ها مردمان حسود اين مسائل را به گوش خليفه مي رساندند.(26و27)
اگر ادعاي رابطه علويان با برمكيان صحيح باشد اين عامل نيز از علل سقوط برامكه و برانداختن آنها توسط هارون است؛ زيرا اولاً هارون نسبت به علويان ستمگري بي نظير بوده است و نه تنها به شدت علويان را سركوب مي كرد بلكه هركس كوچكترين كمكي به آنها مي كرد مورد غضب او قرار مي گرفت. ثانياً هارون آن را نوعي خيانت در حق خويش تلقي مي كرد. طرفداري از علويان دليلي نبود كه هارون به سادگي از آن بگذرد. چون وجود علويان اساس حكومت وي و عباسيان را تهديد مي كرد.
از دلايل ديگري كه مورخان براي سقوط برمكيان عنوان كرده اند قدرت آنان در دولت و نفوذ بيش از اندازه در عموم ممالك اسلامي و توجه عموم مردمان به آنان است. امري كه هارون به شدت ازآن بيمناك بود. هارون در مدت هفده سال وزارت يحيي و فرزندانش به اسم خليفه مي گذشت. بر آنها مكشوف بود همه كارها به دست آنان بود و بدون اجازه به سراي هارون وارد ميشدند به هر كس هرچه داده مي شد چنان به نظر مي آمد كه از كرم و بخشش آنهاست. گاه رفتارشان چنان بود كه گويي خليفه نيز خود از آنها نان پاره مي ستاند. از سوي ديگر ثروت فراوان برمكيان چشم هارون مالدوست راخيره كرده بود و هميشه به ديده رشك به آنها مي نگريست. مسعودي در اين باره مي نويسد:
از يكي از عموهاي رشيد نقل مي كنند كه وقتي رشيد نسبت به يحيي متغيير شده بود و پيش ار آنكه برمكيان را سركوب كند نزد يحيي رفته و گفته بود: اميرالمومنان جمع مال را دوست دارد و فرزندانش زياد شده اند و مي خواهد املاكي براي آنها فراهم كند و تو و يارانت املاك فراوان داريد. اگر املاك و اموال آنها را بگيري و به فرزندان امير مومنان دهي اميدوارم كه مايه سلامت تو شود و امير مومنان با تو دل خوش كند. يحيي بدو گفت: به خدا اگر نعمت از من زايل شود بهتر از آن است كه نعمت را از كساني كه به آنها داده ام بگيرم.(28)
مير خواند صاحب كتاب روضه الصفا نيز در اين باره مي نويسد:
منقول است يكي از جهات انحراف مزاج رشيد نسبت به برامكه آن بود كه چون بر سرير خلافت متمكن گشت زمام حل و عقد و رتق و فتق و بست و گشاد و ستد و داد امور مملكت و مهام خلافت را در قبضه اقتدار يحيي بن خالد برمكي نهاد و اولاد او را نيز به مراتب بلند و مناسب ارجمند اختصاص داد. استيلاي برامكه بر ملك و مال به مرتبه اي رسيد كه اگر رشيد به اندك مختصري احتياج شدي، به جد وجهد بسيار گاهي به مطلوب رسيدي و گاهي هرچند سعي و كوشش نمودي هيچ فايده اي بر آن مترتب نگشتي.(29)
اين روايتها نفوذ و استقلال يحيي در كارها و نيز ثروت بي مانند برمكيان را مي رساند هارون خود نيز از نفوذ و استبداد يحيي به تنگ آمده بود چنانكه بختيشوع بن جبرئيل از قول پدرش- كه پرورش يافته برمكيان بود- نقل مي كند:
پيش رشيد بودم ناگهان داد وفريادي به گوشم رسيد. رشيد گفت: چه خبر است؟ گفتند: يحيي بن خالد به كار شاكيان رسيدگي مي كند. گفت: خدا كارش را بسازد. آنگاه او را ناسزا گفت و سرزنش كرد وگفت: او پيش خود بودن مراجعه به من كار مي كند و بدون مشورت من كارها را مي گذراند و عملي را كه خود مي پسندد و من آن را دوست ندارم انجام مي دهد. من آن را به يحيي بازگو كردم. يحيي گفت: گذشت زمان نيكي ها را همچون بدي جلوه مي دهد هر كس بخواهد كسي را بيهوده متهم سازد خدا كند كه آن را نيك در نظر بگيرد.(30)
مؤلف ناشناس كتاب اخبار برامكه، قدرت و نفوذ زياد برمكيان را علت اصلي سقوط آنها مي داند و مي گويد:
هارون سالها بود كه با برامكه دل بد كرده بود و از قدرت و نفوذ ايشان پريشان خاطر و ترسان و نگران بود و قصد برانداختن آنان را داشت ولي چون در كفايت، كياست و حسن سياست ايشان در انتظام امور مملكت و خلافت مي نگريست، در اجراي قصد خود متردد مي گرديد. اما در آخر آنها را برانداخت.(31)
ابن خلدون با رد داستان جعفر و عباسه، استقلال و استبداد دركارها را عامل سقوط برمكيان مي داند. وي لحن جانبداري به هارونه و اقداماتش دارد و معتقد است:
سبب نكبت برامكه، استبداد ايشان بر كار دولت و مملكت و جمع و اندوختن مال ديواني و تسلط آنان برجمبع امور بود. برمكيان برامور جمهور غلبه حاصل كردند و برتري يافتند و در سلطنت و قدرت خليفه شريك و انباز شدند و با وجود ايشان رشيد در كارهاي دولت اختيار تصرف و اقتداري نداشت. آثار ايشان در جهان بزرگ شد و آوازه جلال آنان سراسر آفاق را فرو گرفت؛ كارهاي مهم و بزرگ را به خود و بر آوردگان و پروردگان خويش اختصاص دادند و هر چه از منصب وزارت و كتابت و قيادت و حجابت و شمشير و قلم بود از دست ديگران خارج كردند و به تصرف خود درآوردند.(32)
طبيعي بود كه هارون زماني كه مي ديد اين خاندان توانگر بيش از خود او بر تمام امور و شئون مملكت تسلط دارند خود را در برابر قدرت و عظمت آنها ناچيز مي ديد؛ همين احساس ضعف و حقارت در برابر آنها سبب گرديد. آنان را از كار بركنار و اموال و دارايي هايشان را مصادره كند افزون بر اين هارون بنابرطبع خود و نيز با قدرتي كه داشت به وزيران غير عرب و به ويژه ايراني بدگمان بود و زماني كه مشاهده كرد آنها (برمكيان) قدرت او را محدود ساخته خود يكه تاز گرديده اند. آنها را از صحنه سياست كنار زد. البته بايد توجه داشت اين بدگماني منحصر به هارون نبود؛ زيرا خلفاي قبل از وي مانند سفاح و منصور نيز به دليل بدگماني به ابوسلمه خلال و ابومسلم خراساني وزيران ايراني و ترس از افزايش قدرت فراوان بيابند و با حذف خلفا خود به جاي آنها بر مسند قدرت بنشينند.
مورخان درباره انگيزه هارون در برانداختن برمكيان و سقوط آنان غير از دلايلي كه ذكر شد موارد ديگري نيز بيان كرده اند كه نمي تواند چندان موثر باشد اما ذكر آن بي فايده نيست. براي مثال ابن اثير در الكامل آورده است:
انگيزه اين تيرگي آن بود كه جعفر كاخي برافراشت كه هزينه آن بيست هزار درهم بود. گزارش آن به رشيد رسيد هر كه اين گزارش شنيد گفت: هزينه سراي او كه چنين شود ديگر هزينه او پاداشهاي او دوچندان شود و اين بر رشيد بسي گران آمد.(33)
در ادامه مي آورد:
از انگيزه هاي ديگر اين تيرگي كه همگان آن را از انگيزه هاي بنيادين نمي شمرند، ولي از بنيادي ترين انگيزه هاست، آن بود كه در يكي از سفرهاي حج يحيي بن خالد ديده شد كه بر پرده كعبه پنجه افكنده و مي گفت: بار خدايا اگر خشنودي تو نسبت به من در آن است كه نعم خويش را از من بازگيري، بازگير وهر گاه رضاي تو بدين حاصل شود كه خواسته اهل و فرزندان مرا بازگيري به جز فضل همه را از من بستان. يحيي چون اين بگفت به مراجعت پرداخت و چون به در مسجد رسيد بازگرديد. آنگاه گفت: بار خدايا استثنا از چون من بنده زشت و ناپسنديده است. خدايا فضل را نيز از من بازگير.(34)
طبري نيز نقل مي كند:
موسي بن يحيي مي گويد در سالي كه بدبختي بر ما وارد گرديد پدرم يحيي براي طواف برون شده بود. من با وي بودم پدرم به پرده هاي كعبه آويخت و پيوسته دعا مي خواند و مي گفت: خدايا گناهانم بسيار بزرگ است و جز از تو كسي احصا آن نتواند و غير از تو آن را نداند. اگر بدان مرا عقوبت خواهي كرد باري عقوبتم را در دنيا قرار داده هر چند آن گوش و چشم و مال و فرزندانم را فرو گيرد. تا آنكه رضاي تو مرا حاصل گردد و عذاب مرا به آن جهان مگذار.(35)
ابن اثير مي گويد:
اين دعا به اجابت مقرون گرديد چون از حج بازگشتند و به انبار رسيدند و رشيد در «عمر» رخت افكند برمكيان را سر بكوفت.(36)
مجموع عوامل مذكور سبب گرديد هارون قدر ولي نعمتان خود را نشناسد و آنها را مورد غضب خود قرار دهد. بنابراين در بازگشت از سفر حج در شب آخر محرم سال 187ق، دستور قتل جعفر را صادر كرد. اين دستور همان شب اجرا شد و سقوط برمكيان با اين قتل آغاز گرديد. همان شب به فرمان هارون خانه هاي برمكيان و ياران و دست پروردگانشان را نيز محاصره كردند و بعضي ها را كشتند و برخي را نيز به زندان انداختند. طبري مي گويد:
رشيد بگفت تا آن شب كساني را فرستادند تا يحيي بن خالد و همه فرزندان وي غلامان و وابستگان را محاصره كردند و هيچ كس از آنها كه آنجا بود فرار نتوانست كرد. بحيي بن خالد را نيز درخانه اش بداشتند هر چه مال و ملك و كالا از آنها به دست آمد گرفته شد. سپاهيان نگذاشتند هيچ كس از آنها سوي مدينه السلام يا جاي ديگر رود.(37)
هارون حقوق خدمت و مناصحت يحيي را نشناخت؛حق فداكاري و جان نثاري كرده اند كه يحيي درباره حوادث پيش آمده خرسند بود آن را به حساب تقدير و سرنوشت گذاشته بود. وي در اين سه سالي كه در زندان بود، صبر و بردباري پيشه كرد؛ به ويژه اينكه محبوبترين فرزندش فضل نيز در كنارش بود. يحيي بر خلاف آنچه مستوفي و شبانكاره اي گفته اند كه هارون يحيي و فرزندانش را به قتل رساند،(38) در سوم محرم سال 190ق به طور ناگهاني و بدون بيماري خاصي در زندان رقه به مرگ طبيعي در گذشت. فضل بر او نماز خواند و به روايتي در رافقه(39) (شهري در كنار فرات) و به روايتي ديگر در ربض هرثمه(40) واقع در ساحل فرات به خاك سپرده شد و بناي بلندي بر آرمگاه وي برپا گرديد. گويند رشيد از اين پيشامد غمگين شد و گفت: «امروز فضل نيز در روز شنبه پنجم محرم سال 193ق در گذشت و در كنار قبر پدر به خاك سپرده شد.(42)
رشيد به گروهي از خاصان خود مي گفت: شبانكاره اي مولف مجمع الانساب نيز اظهار مي دارد:
رشيد بسيار تاسف خورد و بدانست كه جهان به قلم و تدبير يحيي خالد راست بود و بارها گفتني دريغ آن يحيي و تدبير او.(44)
پس از سقوط برمكيان غالباً رشيد اين سخن را تكرار مي كرد: سقوط هر كسي به قدر بالا رفتن مقام اوست؛ وقتي مور بال در آرد كه پرواز كند، محنت وي آغاز شده است.(45)
يعقوبي نيز آورده است:
رشيد مي گفت: اگر دست راستم مي دانست به چه سبب چنين كاري كردم هر آينه آن را مي بريدم.(46)
بي ترديد با سقوط برمكيان دوران شكوه و جلال خلافت هارون نيز به پايان رسد و افرادي كه به جاي برمكيان اداره امور را در دست گرفتند هرگز نتوانستند آن رونق و شكوه دوران برمكيان را احيا كنند. نقش عظيم برمكيان در رهبري دولت و اداره سرزمينهاي خلافت بر اساس سازمان اداري و مالي و سياسي كه خود پديد آوردند- و آن را بايد به مثابه طرحي نو در بسياري از زمينه هاي ساختاري سياسي و اداري حكومت تلقي كرد- چنان بود كه سقوطشان مشكلات فراواني درهمه شئون دولت پديد آورد.(47)

نتيجه

آغاز خاندان برمكيان با شكوه و جلالي كم نظير همراه بود اما سرگذشت آنها پاياني غم انگيز داشت. اين خاندان از جمله خاندانهاي با نفوذ در خلافت عباسيان بودند كه از ابتدا به دليل تدبير و رأي صائب به دستگاه خلافت راه يافتند.
موجوديت سياسي برمكيان دو ويژگي خاص داشت: 1. اين خاندان در مقايسه با پيشينيان و معاصران خود مانند ابومسلم و ... عمر طولاني تري كردند؛ 2. تحول سياسي اين خاندان همراه با برنامه ريزي بود. اين تحول با نقش عادي در حركت عباسيان آغاز و با پذيرش برخي مناصب حكومتي به مرحله ديگري وارد شد و سپس خاندان عباسي نفوذ كردند. يعني اين تحول از يك نفوذ ساده شروع شد. ولي كم كم آفتاب اقبال اين خاندان غروب كرد و زمينه سقوطشان و حسادت بزرگان عرب را برانگيخت و موجب دشمني آنان را با برمكيان و سعايت ايشان نزد خليفه شد و در نتيجه هارون برمكيان را خطر واقعي براي حكومت خود برشمرد.
موضوع جعفر و عباسه سعايت دشمنان، قدرت و نفوذ بيش از حد آنها و ترس هارون از قدرت آنها اتهام تمايل به علويان و ايراني گري و...، از عواملي بودند كه زمينه سقوط برامكه را فراهم كردند.
پس از سقوط برمكيان ضعف و فساد دولتي كه تا آن زمان با تدبير برامكه از آن جلوگيري شده بود رفته رفته آشكار شد و كارهاي مملكتي رو به خرابي و ضعف نهاد. بسياري از مردم بر سقوط برمكيان افسوس خوردند و رفتار هارون درباره آنها را دور از انصاف شمردند به گونه اي كه خود هارون نيز اظهار پشيماني كرد. با اين همه ستايشهاي اغراق آميزي نيز درباره برمكيان شد اما چهره آنها همچنان درخشان ماند و روزگار برمكيان در افواه و امثال به مثابه روزگار طلايي مروت و انسانيت داستان شد.

پي نوشت‌ها:

1. سيد صادق سجادي، تاريخ برمكيان، ص2.
2. لوسين بووآ. برمكيان بنا به روايات عرب و ايراني، ص27.
3. ناشناس، اخبار برمكه، ص1.
4. لوسين بووآ. برمكيان بنا به روايات عرب و ايراني، ص29.
5. ابوبكر احمد بن محمد بن اسحاق همداني، ابن فقيه، ترجمه مختصر البلدان، ص172؛ معودي، ابولاحسن علي بن حسين، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج1، ص589.
6. مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص387، بلاذري، احمد بن يحيي، فتوح البلدان، ص293.
7. ناشناس، اخبار برامكه، ص5.
8. ابوبكر احمد بن محمد بن اسحاق همداني، ابن فقيه، همان، ص172.
9. لوسين بووآ. برمكيان بنا به روايات عرب و ايراني، ص31-32.
10. عبدالحسين زرين كوب، ايران بعد از اسلام، ص442.
11. غياث الدين بن همام الحسني (خواند مير)، تاريخ حبيب السير في اخبار افراد بشر، ج2، ص233.
12. چون در هيچ كدام از منابع ديگر به وزارت برمك اشاره نشده و ديگر منابع بر وزارت خالد تاكيد دارند و وي را اولين كس از برمكيان مي دانند كه به وزارت رسيد.
13. ابوعبدالله محمد بن عبدوس جهشياري، الوزراء والكتاب، ص125.
14. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك)، ج12، ص5231.
15. لوسين بووآ. برمكيان بنا به روايات عرب و ايراني، ص62.
16. ناشناس، اخبار برامكه، ص28.
17. ر.ك: سيد صادق سجادي، تاريخ برمكيان، ص61-72.
18. محمد بن علي ابن طباطبا(ابن طقطقي)، تاريخ فخري، ص287.
19. ضياءالدين برني، تاريخ آل برمك در عهد بني عباس، ص24.
20. همان،ص25.
21. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك)، ج12، ص5298.
22. عبدالحسين زرين كوب، ايران بعد از اسلام، ص444.
23.عزالدين بن اثير، تاريخ كامل، ج8، ص2703.
24. محمدبن خاوند شاه بن محمود (ميرخواند)، تاريخ روضه الصفا، ج3، ص2603.
25. محمد بن علي ابن طباطبا(ابن طقطقي)، تاريخ فخري، ص288.
26. جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ص791.
27. پي. ام. هولت، آن. ك. لمبتون، تاريخ اسلام (پژوهش دانشگاه كمبريج)، ص172.
28. ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص384.
29. محمدبن خاوند شاه بن محمود (ميرخواند)، تاريخ روضه الصفا، ج3، ص2598.
30. ابوعبدالله محمد بن عبدوس جهشياري، الوزراء والكتاب، ص289.
31. ناشناس، اخبار برامكه، ص85.
32. عبدالرحمن ابن خلدون، العبر(تاريخ)، ج2، ص315.
33. عزالدين بن اثير، تاريخ كامل، ج8، ص3702.
34. همان، ص3703.
35. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك)، ج12، ص5310.
36. . عزالدين بن اثير، تاريخ كامل، ج8، ص3703.
37. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك)، ج12، ص5310.
38.ابوعبدالله بن احمد بن ابوبكر حمد بن نصر مستوفي قزويني، تاريخ گزيده، ص306/محمد بن علي بن محمد شبانكاره اي، مجمع الانساب، ص362.
39. ابوعبدالله محمد بن عبدوس جهشياري، الوزراء والكتاب، ص333.
40. ناشناس، اخبار برامكه، ص162.
41. ابوعبدالله محمد بن عبدوس جهشياري، الوزراء والكتاب، ص333.
42.همان، ص334.
43.همان،ص328.
44. محمد بن علي بن محمد شبانكاره اي، مجمع الانساب، ص363.
45. ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص384.
46. ابوواضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص430.
47. سيد صادق سجادي، تاريخ برمكيان، ص137.

منبع:فصلنامه علمي-تخصصي تاريخ در آينه پژوهش